
محمود حسینیزاد در گفتگو با ایبنا:
هنوز در حیطه زبان بیستسالگیام مینویسم
محمود حسینیزاد، داستاننویس و مترجم کشورمان گفت: زبانم طی این همه سال تغییراتی کرده ولی در حیطه زبانی خودم بوده و هنوز در حیطه همان زبان بیستسالگیام مینویسم.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمود حسینیزاد زاده ۱۹ فروردین ۱۳۲۵، نمایشنامهنویس، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ادبیات آلمانی است که سریال پرمخاطب «زخم کاری» براساس رمان «بیست زخم کاری» وی نوشته شده است. در مقام نویسنده تا به حال چهار مجموعه داستان و یک رمان منتشر کرده و در مقام مترجمی پرکار آثار متعددی از ادبیات آلمانی٬ از جمله نمایشنامههای برتولت برشت، داستانها و رمانهای یودیت هرمان، رمانهای پلیسی فریدریش دورنمات و داستانها و رمانها و نمایشنامههایی از اینگو شولتسه، پتراشتام، فالک ریشتر و هینر مولر از وی عرضه شده است. در ادامه گفتوگوی ما را با این مترجم ایرانی ساکن آلمان به مناسبت زادروزش میخوانید.
ادبیات معاصر ایران در سالهای اخیر با دگرگونیهای گوناگونی مواجه بوده است؛ از زبان و فرم گرفته تا دغدغههای اجتماعی. ارزیابی شما از وضعیت کنونی ادبیات داستانی ایران چیست؟
دگرگونی در زبان نویسندگان طبیعی است. با پیشرفت زمان همهچیز پیشرفت میکند و متحول میشود از جمله زبان، روشنفکر و هنرمند و هنوز هم اگر بخواهیم یکی دو رمان شاخص ادبیات معاصرمان را نام ببریم، مسلماً از کارهای دهه ۴۰ و ۵۰ نمونه میآوریم. ادبیات ما سالهاست به دلایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در حال گذراندن تجربه است و تا زمانی که نویسندههای ما با یک کار شناخته میشوند نمیتوان نظری داد. باید بگذاریم تا نویسندههایی پیدا شوند که در کارنامهشان دست کم چهار یا پنج کار درست و حسابی داشته باشند.
به نظر شما، در جامعه امروز ایران، ادبیات داستانی چه جایگاهی دارد؟
جایگاه خاصی ندارد جز شعر که همیشه جایگاه خاص و خوب خودش را دارد، ادبیات منثور جائی پیدا نکرده، نه سیاست این اجازه را میدهد و نه اقتصاد؛ سیاست که ممیزی و اقتصاد هم تنگی معیشت دارد.
داستانهای شما همواره واجد فضایی خاص، گاه سرد و گاه درونگراست؛ فضایی که خواننده را به تأمل و سکوت وامیدارد. با توجه به این ویژگی، تا چه میزان از فضاهای داستانی شما برگرفته از تجربه زیستیتان است؟ و تا چه حد ریشه در نگاه انتقادی یا اجتماعی شما دارد؟
تجربه زیسته یا زندگی هر نویسنده در آثارش نقش دارد و اگر میشنویم که فلان نویسنده کاملاً با نظم کار میکند و از ساعت ۸ تا ۱۶ بر اساس یک سازماندهی و برنامه خاصی پشت میزش مینشیند و مینویسد باز هم میدانیم که در آن نظم و انضباط تجربهها و دیدههای نویسنده و زندگی شخصی اش تاثیرگذار است. حالا شاید یکی تجربههایش را پرطمطراق و با جملهبندی های طولانی و مفصل بیان کند و نویسندهای دیگر فضایی تجریدی، موجز و خشک خلق کند. من در دسته دوم جا دارم و مایلم تا خواننده و مخاطب در پی بردن به تجربههای من در لابهلای نوشتههایم سهیم باشد.
شخصیتهای داستانیتان اغلب در کشاکش درونی، سکوت و فاصله گرفتن از جهان پیرامون ترسیم میشوند. آیا این نوع شخصیتپردازی بازتابی از نوعی دیدگاه فلسفی یا روانشناختی خاص شما به انسان معاصر است؟
در یک فضای بسته، بیتنش و شاید سرد و خشک میتوان خواننده را واداشت تا حرف اصلی نویسنده را درک کند. وقتی میخواهم درباره بارش باران بنویسم اگر در سه صفحه ریزش باران را توصیف کنم جز اینکه خواننده را گیج کنم و وادارم که از دریچه نگاه من باران را ببیند کاری نکردهام. باید در کمترین کلمات بگویم باران میآید و خواننده خودش تجربهاش را با تجربه من یکی کند. باید مهلتی بدهم تا با هم تجربهای جدید خلق کنیم.
در آثارتان با زنانی مواجه میشویم که پیچیدگی روانی دارند و از کلیشههای رایج فاصله گرفتهاند. در خلق این شخصیتها، آیا تلاشی آگاهانه برای ارائه تصویری نو از زنان در ادبیات معاصر بوده است؟
همیشه خواستهام تا شخصیتهای داستانم چه زن، چه مرد و چه کودک را به گونهای که هستند و ما میشناسیم معرفی کنم. اصلاً موافق خلق ابرمرد یا ابرزن نیستم. آدمهایی را خلق میکنم که دغدغههای همهمان را دارند و در همین دنیا و جامعه هستند، روی ابرها زندگی نمیکنند و دو پایشان روی زمین است. بار اضافی به آنها تحمیل نمیکنم.
از نخستین داستانهای کوتاه شما که در مجموعه «سیاهی چسبناک شب» خواندهایم تا آثار متأخرتر، میتوان نوعی تحول در زبان و نگاه را مشاهده کرد. شما خود این سیر تطور را چگونه تحلیل میکنید؟
اولین نوشته چاپ شده از من مقدمهام بر ترجمه «ادبیات از نظر گورکی» بود که سال ۵۷ منتشر شد. هنوز هم وقتی آن مقدمه را میخوانم، میبینم که زبان من است! حیطه و چارچوب زبان من در آن مقدمه کوتاه با زبان امروزم تفاوت چندانی پیدا نکرده؛ البته که پختهتر شده، صیقل خورده، ولی هنوز همان ایجاز و کوتاهی و عدم پایبندی بر قواعد دستوری را دارد. زبان من از «سیاهی چسبناک شب» تا «سرش را گذاشت روی فلز سرد» و «بیست زخم کاری» متحول شده ولی در همان حیطه زبانی خاص خودم بوده و میتوانم بگویم هنوز در حیطه زبان بیستسالگیام مینویسم.
شخصیتهای داستانی شما معمولاً پیچیدگی روانی و چندلایه دارند. اگر امکان داشت یکی از آنها را به دنیای واقعی دعوت کنید، کدام شخصیت را انتخاب میکردید و چرا؟
همهشان را دعوت میکردم. گذشته و تجربهها مهم هستند و پس آن آدمها هم مهم بودهاند ولی از نظر احساسی مادرم و پدرم و دو بچهای را که از دست دادم دعوت میکردم.
ترجمه ادبی نیازمند تسلط زبانی، ولی بیش از آن، نیازمند درک عمیق از روح اثر است. چه عواملی باعث شد که بهطور ویژه به ترجمه ادبیات آلمانی علاقهمند شوید و این مسیر را برگزینید؟
چون در آلمان درس خواندهام، ترجیح دادم ادبیات آلمانی را ترجمه کنم. از همان جوانی به ادبیات علاقه داشتم و زیاد میخواندم لاجرم با رفتن به آلمان با ادبیات آنجا آشنا شدم. زبان آلمانیها، فرهنگشان و محیط زندگیشان را میشناسم و در مجموع آشنایی با زبان و فرهنگ آلمانی مرا به این سمت سوق داد.
ترجمه برخی متون ادبی به دلیل ساختار زبانی یا فرهنگی خاص، با دشواریهایی همراه است. در میان آثاری که ترجمه کردهاید، کدامیک برایتان چالشبرانگیزتر بوده و دلیل آنچه بوده است؟
علاقه بسیار زیادم به فیلم و سینما از همان دوران دبستان و نوجوانی باعث شد تا همیشه و از همان زمان به ادبیات روز علاقه داشته باشم. تاثیر ابراهیم گلستان واقعاً برمیگردد به سالهای اول دبیرستان و علاقهام به همینگوی نیز به همان سالها اختصاص دارد. در ترجمه هم از همان دوران دانشجویی سراغ معاصرها رفتهام. برای همین در ترجمه در درک اثر، دنیا و فضاسازی نویسنده چالشی ندارم. ادبیاتی که ترجمه میکنم از دوران و از آدمهایی میگوید که میشناسم. از میان ترجمههای اخیرم نمایشنامهای از هینر مولر بوده که فخامت زبانی خاص آن مرا با چالش مواجه کرد. «فیلوکتت» را هینر مولر براساس نمایشنامهای از یونان باستان نوشته و تلاشش نشان دادن اوضاع سیاسی در آلمان شرقی و تحت حکومت کمونیستها در آن قالب بود. بود. این اثر اولین نمایشنامه از مجموعه بازخوانیهای هینر مولر از تراژدیهای یونان باستان با نگاه به وضعیت سیاسی آلمان شرقی است که من در فهم بعضی جاها مشکل داشتم. مشکل بعدی هم زبان والای هیند مولر و نثر شاعرانهاش بود. همچنین میتوانم به ترجمه «اتاق لودویگ» نوشته آلویس هوچنیگ اشاره کنم که به دوران اشغال اتریش توسط نازیها میپردازد و ناچار شدم برای ترجمه دقیق اثر چندین بار با نویسنده ملاقات کنم. کتاب چالشبرانگیز دیگر نیز ترجمه «اورستیا» بود. کارگردان آلمانی پتر اشتاین این نمایشنامه طولانی آیسخلوس را بازنویسی مدرنی کرده و ترجمهاش ساده بود یعنی زبان امرزی برای یک نمایشنامه کلاسیک انتخاب شده بود.
برخی نویسندگان معتقدند که ترجمه میتواند ناخودآگاه بر سبک نوشتنشان تأثیر بگذارد. آیا شما نیز چنین تأثیری را تجربه کردهاید؟ اگر بله، این تأثیر را در کدام جنبهها بیشتر احساس میکنید؟
در ترجمه این گونه نیست که کتاب را بخوانیم و بگذریم. با گوشه و کنار متن کلنجار میرویم، وارد دنیای ادبی نویسنده میشویم و همین روی مترجم تاثیر میگذارد. در من نیز کلنجاررفتن با زبان آلمانی که زبانی دقیق با قواعد پیچیده است و تقابل آن با زبان انعطافپذیر و شاعرانه فارسی تاثیرگذار بود.
آثار نویسندگانی چون دورنمات، اشتام و هرمان، از جمله ترجمههای مطرح شما هستند. چه وجوهی از سبک یا نگاه این نویسندگان برای شما جالب یا الهامبخش بوده است؟
من متنی را ترجمه میکنم که دوستش داشته باشم. زبان نقش اساسی دارد و بعد موضوع و من تجربه کردهام که همان صفحههای ورودی یک رمان یا داستان میتوانند روی انتخاب من موثر باشند. ادبیات شعاری و ادبیاتی که باید رمل و اسطرلاب انداخت تا به زوایایش پی برد در حوزه انتخابهای من قرارندارند، بلکه به ادبیاتی علاقه دارم که سروکارش با بشر و زندگی واقعی انسانهاست.