کتاب‌خوانی در ایران قربانی فرهنگ شفاهی و آموزش کنکور محور

استاد جامعه‌شناسی دانشگاه فردوسی مشهد با ایبنا مطرح کرد؛

کتاب‌خوانی در ایران قربانی فرهنگ شفاهی و آموزش کنکور محور

خراسان رضوی- حسین اکبری استاد جامعه‌شناسی دانشگاه فردوسی مشهد گفت: اگر بخواهیم وضعیت پایین سرانه مطالعه در ایران را واقع‌بینانه تحلیل کنیم، باید به ریشه‌های عمیق تاریخی و فرهنگی آن توجه کنیم. جامعه ما از دیرباز بر پایه سنت شفاهی شکل گرفته؛ جایی که شنیدن و گفت‌وگو جایگزین خواندن و نوشتن بوده و شاهنامه‌خوانی و تعزیه‌خوانی به جای مطالعه فردی، محور انتقال دانش و فرهنگ قرار گرفته است. این پیشینه، باعث شده حتی امروز هم کتاب‌خوانی برای بسیاری عملی حاشیه‌ای و اضافی تلقی شود.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مسعود تقی‌آبادی: حسین اکبری، عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد است. او سال‌ها در حوزه علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی پژوهش کرده و ده‌ها مقاله در زمینه فرهنگ و مسائل اجتماعی منتشر کرده است. او همواره بر این باور است که مسائل اجتماعی ماهیت پیچیده و چندبعدی دارند و حل آن‌ها تنها با نگاه جامعه‌شناختی ممکن نیست؛ بلکه نیازمند همکاری میان رشته‌ای و رویکردی سیستمی است.

دغدغه اصلی او، فهم ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی مسائل جامعه و تلاش برای ارائه راهکارهای عملی و چندبعدی است. کتاب و کتابخوانی نیز یکی از دغدغه‌های اوست و این گفت‌وگو در واقع سفری به جامعه‌شناسی فرهنگ کتاب و کتابخوانی و مطالعه بود.

آمارها حاکی از آن است که سرانه مطالعه در کشور ما به شدت پایان است و در این میان کتاب‌های علمی کمتر مورد علاقه مردم هستند و بسیاری معتقدند که انسان امروزی دیگر به اندیشیدن نمی‌پردازد و مطالعه کتاب‌هایی که ما را به بازنگری در زندگی‌مان فرا می‌خواند، دیگر نه تنها لازم نیست بلکه عملی اضافی است به خصوص در سطح عامه مردم این تلقی وجود دارد؛ این عمل به نوبه خود می‌تواند مشکلاتی را در سطح جامعه، ارتباطات بین فردی و… به وجود آرود. چرا در جامعه امروزی کتابخوانی تبدیل به یک عمل اضافی و حاشیه‌ای شده است؟

برای پاسخ به این سوال باید برگردیم به گذشته؛ به نظر من این موضوع، ریشه‌های فرهنگی دارد. اگر دقت کنید، فرهنگ ما عمدتاً یک فرهنگ شفاهی است تا فرهنگ مکتوب. برخلاف بسیاری از کشورها که افراد علاقه‌مند به نوشتن و خواندن هستند و این موضوع در تاریخ آن کشورها نیز به وضوح دیده می‌شود؛ در جامعه ما، تمایل به شنیدن و صحبت کردن بیش از خواندن و نوشتن است. این یک ویژگی فرهنگی است و صرفاً به زمان حال مربوط نمی‌شود. اگر به گذشته نیز نگاه کنیم، می‌بینیم که همواره فردی شاهنامه‌خوانی می‌کرده و دیگران گوش می‌دادند، یا فردی تعزیه‌خوانی می‌کرده و دیگران شنونده بوده‌اند. عملاً کمتر پیش می‌آمده که متنی نوشته و منتشر شود تا افراد مطالعه کنند و بر اساس آن مطالعه پیش بروند. بنابراین، فرهنگ ما عمدتاً شفاهی است، نه مکتوب. به همین دلیل، حتی در دوران معاصر نیز با مسائل شفاهی بیشتر کنار می‌آییم تا با خواندن متون مکتوب. این ویژگی مختص زمان حال نیست؛ اگر به قرون ۱۸ و ۱۹ بازگردیم و جامعه ایران را با جوامع اروپایی مقایسه کنیم، تفاوت‌های آشکاری مشاهده می‌شود. برای مثال، در جوامع اروپایی یا کانادا، گروه‌های کتاب‌خوانی در همان دوران نیز وجود داشته‌اند و این مربوط به زمان حال نیست.

این نوع پدیده‌ها باید در بستر تاریخی مورد بررسی قرار گیرند. در جامعه ایران، سطح سواد پایین بوده و سواد عمدتاً در قالب سواد قرآنی تعریف می‌شده؛ یعنی افراد فقط در حدی آموزش می‌دیدند که بتوانند قرآن را بخوانند، نه لزوماً آن را بفهمند. بنابراین، سایر انواع سواد برای افراد اولویت نداشته است. با توجه به نرخ بالای بی‌سوادی در تاریخ جامعه ایران و نوع سوادی که وجود داشته، بیشتر خواندن‌ها در قالب ادعیه و متون مذهبی بوده و مطالعات عمومی درباره تاریخ، فرهنگ، شعر و ادب بسیار محدود بوده است. حتی تحقیقات انجام‌شده مانند پیمایش مصرف کالاهای فرهنگی ایرانیان نشان می‌دهد که بیشتر افراد، خواندن‌شان محدود به قرآن و ادعیه بوده است. بنابراین، ما در یک فرایند تاریخی به این نقطه رسیده‌ایم و نمی‌توان وضعیت فعلی را صرفاً به شرایط امروز نسبت داد و مثلاً گفت که فوتبالیست‌ها یا شرایط اقتصادی باعث شده‌اند که جوانان یا سالمندان ما مطالعه نمی‌کنند. این امر ریشه فرهنگی دارد. یعنی آن پیشینه‌ای که باید وجود می‌داشت، مانند این‌که کودکان می‌دیدند پدربزرگ، پدر یا مادرشان مطالعه می‌کند، وجود نداشته بنابراین اکنون نیز این عادت شکل نگرفته است.

به نظر من، بسیاری از دلایلی که برای کتاب‌نخوانی ایرانیان مطرح می‌شود، دلایلی سطحی و برای توجیه وضعیت فعلی است و عمق چندانی ندارد. من این مسئله را بیشتر یک موضوع فرهنگی با عمق تاریخی می‌دانم تا موضوعی متاثر از شرایط اقتصادی یا سیاسی. اگر بخواهیم این وضعیت را تحلیل کنیم، باید ببینیم در این بستر تاریخی چه اتفاقی افتاده است. وقتی مطالعه و کتاب در تاریخ یک جامعه جایگاه چندانی نداشته و فرهنگ غالب، فرهنگ شفاهی بوده است، نمی‌توان انتظار داشت که اکنون جامعه‌ای کتاب‌خوان داشته باشیم. حتی اگر شرایط اقتصادی نیز بهبود یابد، تغییر بنیادینی در وضعیت مطالعه ایجاد نخواهد شد. در تاریخ ایران، هم دوره‌های رونق اقتصادی و هم دوره‌های رکود وجود داشته، اما وضعیت مطالعه تقریباً مشابه بوده است. درصدی از این موضوع ممکن است به شرایط اقتصادی و گرفتاری‌های افراد مرتبط باشد، اما من این‌ها را بیشتر موانع ذهنی می‌دانم.

در دوره جدید، اتفاقی که رخ داده این است که نسل جدید به رمان و مانگا و سایر آثار جدید علاقه‌مند شده‌اند. من این را نکته مثبتی می‌دانم؛ زیرا این نسل علاقه به مطالعه پیدا کرده‌اند، در حالی که نسل ما چنین علاقه‌ای نداشت. برای مثال، دختر خود من بسیاری از رمان‌ها را تهیه می‌کند و حتی برای خرید چند جلد کتاب هزینه زیادی صرف می‌کند و آن‌ها را با دوستانش به اشتراک می‌گذارد. به ویژه در میان دختران، این پدیده در سنین بلوغ و رشد اجتماعی بسیار رایج شده است و رمان‌خوانی به نوعی به بخشی از طبقه اجتماعی آن‌ها تبدیل شده است. این امر جنبه مثبتی دارد؛ زیرا حداقل علاقه به مطالعه ایجاد شده است و ممکن است از این طریق به مطالعه تاریخ ایران یا جهان و کسب اطلاعات عمومی نیز علاقه‌مند شوند. این نکته مثبتی است و از کتاب‌نخواندن بهتر است. هرچند ممکن است این کتاب‌ها عمیق نباشند، اما به نظر من شروع خوبی است و با توجه به علایق‌شان در دوره‌های بعدی زندگی، این عادت مطالعه می‌تواند آن‌ها را به سمت مطالعه فلسفه یا موضوعات دیگر سوق دهد. برای مثال، کتاب «دنیای صوفی» که تاریخ فلسفه است، مدتی در میان دختربچه‌ها بسیار محبوب شد و بسیاری آن را مطالعه کردند. برخی از این علاقه‌ها حتی تابع مد است و به نظر من این مدها نیز می‌توانند عادت‌هایی را در افراد ایجاد کنند و امیدوار باشیم که در دوره‌های بعدی زندگی، این ویژگی فرهنگی کمتر بروز کند و افراد به مطالعات دیگر نیز روی آورند.

من معتقدم این اتفاق در نسل جدید، به ویژه نسل Z، در حال رخ دادن است و شاید جامعه کتاب‌خوان ما اکنون بیشتر از میان این نسل باشد. نسل‌های دیگر به دلیل درگیری با مسائل مختلف و ویژگی‌های فرهنگی، چندان اهل مطالعه نیستند، اما در این نسل، به ویژه در میان دختران، این عادت بیشتر شکل گرفته است. اهمیت این موضوع در این است که اگر مادر خانواده مطالعه کند، فرزندان نیز به تدریج این عادت را می‌آموزند. البته فضای مجازی می‌تواند مانعی باشد، اما اگر افراد تا حدی از این فضا فاصله بگیرند، عادت‌های مطالعه در آن‌ها تقویت خواهد شد.

در فضای امروزی با این پدیده مواجهیم که حتی مطالعه نیز حالتی نمایشی به خود گرفته؛ به ویژه در میان نسل Z، مشاهده می‌شود که افراد به دنبال «پادکستی شدن علم» هستند. در این شرایط، برخی افراد صرفاً به دنبال جلب توجه و افزایش فالوور هستند و تلاش می‌کنند علم را به کالایی موهوم و نمایشی تبدیل کنند. به نظر شما، این وضعیت تا چه حد قابل قبول است؟ آیا تبدیل علم به کالای نمایشی و موهوم، رویکرد مناسبی در فضای امروز محسوب می‌شود؟

این امر جزو اقتضائات این دوره است. هرچه زمان می‌گذرد، افراد بیشتر به دنبال دریافت اطلاعات به صورت فشرده و با کمترین میزان متن هستند؛ زیرا گردش اطلاعات بسیار زیاد شده و افراد نمی‌توانند متون طولانی را مطالعه کنند. امروزه با شبکه‌هایی مواجه هستیم که هر ساعت حجم زیادی از خبر و اطلاعات تولید می‌کنند و افراد تمایل دارند در کوتاه‌ترین زمان بیشترین اطلاعات را کسب کنند تا احساس عقب‌ماندگی از جریان اطلاعات جهانی نداشته باشند. به همین دلیل، گرایش به استفاده از پادکست‌ها، خلاصه‌ها و متون کوتاه در حال رشد است. ما با هجوم عظیمی از اطلاعات مواجه هستیم و افراد در این هجوم احساس می‌کنند اگر حتی یک روز اخبار را دنبال نکنند، بسیاری از مسائل را از دست داده‌اند. این ویژگی دوره جدید است و نمی‌توان آن را کاملاً خوب یا بد دانست؛ بلکه بخشی از زندگی امروز است. مهم این است که به افراد بیاموزیم چگونه گزینش‌گری کنند و هر خبری را برای خود مناسب ندانند؛ بحث سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی در این زمینه اهمیت دارد و می‌تواند به افراد کمک کند تا از سردرگمی خارج شوند. این ویژگی دوره جدید است؛ افراد نمی‌توانند متون طولانی را بخوانند و ترجیح می‌دهند خلاصه‌ای از کتاب را به صورت صوتی دریافت کنند تا در مسیر رفت‌وآمد به راحتی گوش دهند. این امر طبیعی است و نمی‌توان درباره خوب یا بد بودن آن قضاوت کرد. من خیلی جامعه شناس علم ارزش‌گذاری نیستم، اما باید توجه داشت که وقتی افراد به سمت دریافت اطلاعات به صورت پادکست و محتوای شنیداری می‌روند، ذهن آن‌ها به دریافت سریع و سطحی اطلاعات عادت می‌کند و به تدریج از متون جدی و عمیق فاصله می‌گیرند.

زمانی که افراد به سمت کتاب‌هایی مانند پادکست‌ها و به طور کلی محتوای شنیداری روی می‌آورند، ذهنشان به دریافت فست‌فودی اطلاعات عادت می‌کند. این وضعیت دقیقاً به چه معناست و در مواجهه با آنچه راهکارهایی می‌توانیم اتخاذ کنیم تا از عواقب منفی آن جلوگیری شود؟

ذهن انسان ویژگی عادت‌پذیری دارد؛ وقتی نوع خاصی از محتوا به آن ارائه شود، همان را می‌پذیرد. برای مثال، اگر کتابی ۳۰۰ صفحه‌ای را در یک ساعت به صورت خلاصه دریافت کند، مغز پاداش سریعی دریافت می‌کند و به این روند عادت می‌کند. به مرور، بخش‌هایی از مغز که مرتبط با این نوع فعالیت‌ها هستند، فعال‌تر می‌شوند و بخش‌های دیگر که مرتبط با تفکر و ادراک عمیق هستند، کمتر فعال می‌شوند. این اتفاقی است که به طور طبیعی رخ می‌دهد. در شبکه‌های اجتماعی نیز مشاهده می‌کنیم که افراد نمی‌توانند مستندهای ۴۰ دقیقه‌ای یا کتاب‌های جدی را مطالعه کنند و مفهوم سرعت نیز در دوره جدید تغییر یافته است. این امر مشکلاتی ایجاد می‌کند و اگر بخواهیم این روند را متوقف کنیم، باید الگوهای جدیدی را در جامعه ترویج دهیم. بحث سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی که امروزه بسیار مطرح است، به همین دلیل اهمیت دارد تا افراد متوجه شوند اطلاعاتی که دریافت می‌کنند تا چه حد صحیح است و آیا باید خودشان به مطالعه متن اصلی بپردازند یا خیر. شاید لازم باشد در تهیه پادکست‌ها و خلاصه‌ها، سوالاتی مطرح شود تا افراد به مطالعه متن اصلی علاقه‌مند شوند. تا زمانی که سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی در برابر مصرف فست‌فودی اطلاعات رشد نکند، این مسائل ادامه خواهد داشت. بنابراین، باید به دانش‌آموزان آموزش‌های لازم را داد تا بفهمند رسانه چیست. اما در جامعه ما، معمولاً به جای کلاس‌های تفکر و سواد رسانه‌ای، کلاس‌های ریاضی و فیزیک جایگزین می‌شود؛ زیرا رقابت برای کنکور و رتبه‌بندی وجود دارد و ذهن دانش‌آموزان را به همان سمت هدایت می‌کند. این امر باعث می‌شود ابعاد تفکری دانش‌آموزان رشد نکند و نمی‌توان انتظار داشت که به مطالعه کتاب‌های عمیق علاقه‌مند شوند؛ زیرا نه دانشگاه و نه مدرسه چنین انتظاری از آن‌ها ندارد.

مدرسه فقط از دانش‌آموز می‌خواهد مطالب کتاب درسی را بخواند، زیرا آینده او در گرو موفقیت در کنکور است و نه در گرو رمان‌خوانی، مطالعه تاریخ، تفکر یا خلاقیت. وقتی چنین تفکری در مدارس رشد پیدا کند، نمی‌توان انتظار داشت دانش‌آموزان به این موضوعات علاقه‌مند شوند؛ زیرا آینده خود را فقط در قبولی در رشته پزشکی می‌بینند. با توجه به نبود سیستم استعدادیابی مناسب، این روند طبیعی است و موضوع پیچیده‌ای نیست. همه این عوامل مانند یک چرخه، افراد را از عمیق بودن دور می‌کند. برای موفقیت در کنکور، نیازی به تفکر عمیق نیست؛ فقط باید تکنیک را یاد گرفت و نیازی به دانستن کاربرد واقعی آن نیست. نظام آموزشی ما اساساً تفکر را از افراد می‌گیرد و فقط به آموزش قالب‌های مشخص می‌پردازد و رمز موفقیت را در همین قالب‌ها می‌داند.

این روند، چارچوب‌های ذهنی مشخصی به فرد می‌دهد و زمانی که فرد بخواهد خارج از این چارچوب‌ها عمل کند، دچار عذاب وجدان و ناهماهنگی شناختی می‌شود و احساس می‌کند اگر خارج از این چارچوب‌ها رفتار کند، انسان کاملی نیست. اینطور نیست؟

بله دقیقاً، به عنوان مثال، فردی که در رشته پزشکی پذیرفته شده و به تحصیل می‌پردازد، در مقایسه با کسی که به خواندن رمان، مطالعه کتاب‌های تاریخی، تفکر و استدلال پرداخته، ممکن است چنین تصور کند که آینده‌اش را از دست داده است. هنگامی که آینده افراد به چنین مصرف‌های فشرده و بسته‌ای گره می‌خورد، این امر در فرد نهادینه می‌شود و حتی زمانی که وارد دانشگاه می‌شود، همان روند را ادامه می‌دهد. وقتی نظام آموزشی نقش تعیین‌کننده‌ای دارد و آموزش خانواده نیز با مشکل مواجه است، چنین اتفاقاتی رخ می‌دهد.

در بحث تکنیکی نیز، زمانی که از افراد پرسیده می‌شود چه کتاب‌هایی بخوانند یا چه متفکرانی را مطالعه کنند، مثلاً در حوزه روانشناسی، وقتی فردی با مشکلاتی مواجه می‌شود و به روانشناس مراجعه می‌کند، به جای آنکه به عمق وجودی او توجه شود، او را به سوژه‌ای تهی تبدیل می‌کنند. در واقع، به جای آنکه به ریشه‌های مشکل پرداخته شود، صرفاً تکنیک‌هایی به فرد آموزش داده می‌شود و این تکنیک‌ها به کالایی تبدیل می‌شوند که به مصرف می‌رسد. به فرد گفته نمی‌شود که به سراغ ریشه‌های مشکل برود، بلکه توصیه می‌شود صرفاً تکنیک‌های مقابله با اضطراب را بیاموزد. این در حالی است که واقعیت این است که اگر بخواهیم به فرد تکنیک‌های مقابله با اضطراب را آموزش دهیم، بدون توجه به ساختارهای تاریخی و پیشینه‌ای که در تاریخ اضطراب جامعه ایران وجود دارد، عملاً به عمق مسئله نپرداخته‌ایم.

همینگونه است. حتی در فضای دانشگاهی و علمی نیز، چنین رویکردی مشاهده می‌شود. کتاب‌هایی که به طور جدی به بحث می‌پردازند، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند، در حالی که کتاب‌های عامه‌پسند و سطحی، مانند آثار برخی روانشناسان مشهور، مورد استقبال قرار می‌گیرند که صرفاً توصیه‌هایی برای رفتار با همسر ارائه می‌دهند. در واقع، علم نیز به جای آنکه بخشی از راه‌حل باشد، خود به بخشی از مشکل تبدیل شده است. در واقع ساختاری شکل گرفته است که افراد را از تفکر بازمی‌دارد. به فرد گفته می‌شود تنها همان مسیری را که برایش تعیین شده طی کند. مثلاً توصیه می‌شود برای کاهش اضطراب، زیر دوش آب سرد برود، بی‌آنکه به ریشه اضطراب و نحوه مواجهه با تعارضات ذهنی توجه شود. این توصیه‌ها تفاوتی با تمرین تست‌زنی ندارد و روند مشابهی را دنبال می‌کند. در نتیجه، ما با نظام آموزشی و اجتماعی مواجه هستیم که به طور کلی از افراد انتظار تفکر ندارد. به فرد گفته می‌شود همان متنی را که در شورای عالی انقلاب فرهنگی یا وزارت علوم تصویب شده، تدریس کند و از آیین‌نامه‌ها و سرفصل‌های تعیین‌شده پیروی کند. وقتی همه چیز آیین‌نامه‌ای و مشخص باشد، به تدریج انسان‌ها از خلاقیت تهی می‌شوند و در چنین جامعه‌ای نیازی به خلاقیت یا تدریس متفاوت وجود ندارد، زیرا سیستم اینگونه می‌خواهد. وقتی هم که نیازی به تفکر نباشد، نیازی به مطالعه نیز احساس نمی‌شود، زیرا مطالعه برای اندیشیدن لازم است و اگر تفکر از افراد خواسته نشود، انگیزه‌ای برای مطالعه نیز وجود نخواهد داشت. مسیر آینده افراد نیز کاملاً مشخص است: آزمون‌ها را می‌گذرانند، وارد مدارس خاص می‌شوند، سپس به دانشگاه راه می‌یابند و در نهایت به موفقیت و درآمد دست می‌یابند. این مسیر نیازی به قدرت تفکر ندارد و بنابراین انگیزه‌ای برای مطالعه یا حتی تماشای فیلم و سایر فعالیت‌ها نیز باقی نمی‌ماند و فرد صرفاً به دنبال انجام تست‌ها و پیشرفت در این مسیر است.

برای ایجاد تغییر و تحول اساسی در این حوزه و فاصله گرفتن از این ساختار فرهنگی، نقش سیاست‌گذاری‌های فرهنگی چیست و سیاست‌گذاری فرهنگی در عرصه عمل چگونه باید اجرایی شود؟

واقعیت این است که در بحث تغییر اجتماعی، با مقوله‌ای پیچیده مواجه هستیم. جامعه موجودیتی پیچیده با ساحت‌های مختلف است و زمانی که می‌خواهیم وارد پدیده‌ای مانند کتاب‌خوانی شویم و آن را تغییر دهیم، باید توجه داشته باشیم که اجزای مختلف این سیستم با یکدیگر مرتبط هستند. اگر بخواهیم کتاب‌خوانی را تقویت کنیم، باید بدانیم چه عواملی بر آن تأثیر می‌گذارند: شرایط اقتصادی، فرهنگ، نظام آموزشی، خانواده و سایر عوامل. همه این‌ها شبکه‌ای درهم‌تنیده از عوامل هستند که بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. بنابراین، زمانی می‌توان در جامعه تغییر ایجاد کرد که برنامه‌ای جامع وجود داشته باشد و ساحت‌های مختلف به طور همزمان تغییر کنند. صرفاً با تمرکز بر کتاب‌خوانی نمی‌توان میزان مطالعه را افزایش داد، مگر آنکه ریشه‌های آن در مدرسه و خانواده نیز حل شود. طی سال‌های گذشته، تبلیغات زیادی در حوزه کتاب انجام شده، اما نتوانسته‌ایم آن را به یک فرهنگ تبدیل کنیم، زیرا مجموعه عواملی که این وضعیت را ایجاد کرده‌اند، شبکه‌ای از عوامل ثابت هستند که روی آن‌ها کار نشده است. اگر بر این عوامل کار می‌شد، شرایط بهبود می‌یافت.

اگر بر تفکر محوری در آموزش و پرورش تمرکز شود، خودبه‌خود میزان مطالعه نیز افزایش می‌یابد و نیازی به کار مستقیم بر روی مطالعه نیست، زیرا مطالعه متغیری تأثیرپذیر در این سیستم است که به صورت حلقوی بر سایر متغیرها نیز تأثیر می‌گذارد. اما زمانی که این شرایط در مهدکودک، دبستان، خانواده، مدرسه ابتدایی، دبیرستان و دانشگاه فراهم نشده باشد، این اتفاق رخ نمی‌دهد. اگر این ساختارها اصلاح شوند، میزان مطالعه نیز به طور طبیعی افزایش می‌یابد. زمانی که افراد اهل تفکر شوند و ساختار نظام آموزشی با استعدادیابی مناسب، افراد را به مسیرهای مختلف هدایت کند و کنکورمحوری از بین برود، دیگر حتی تبلیغ برای کتاب‌خوانی نیز ضرورتی نخواهد داشت. تا زمانی که این ساختارها وجود دارند، هر چقدر هم برای ترویج کتاب‌خوانی تبلیغ کنیم، فایده‌ای نخواهد داشت، زیرا مکانیزم‌هایی که افراد را از مطالعه دور می‌کنند، بسیار قوی هستند و تا زمانی که این مکانیزم‌ها مختل نشوند، نمی‌توان تغییری ایجاد کرد. این تغییر نیز در بازه زمانی دو یا سه نسل رخ می‌دهد و نیازمند برنامه‌ای جامع است که بتواند همه ساحت‌های فرهنگی و اجتماعی افراد را تحت پوشش قرار دهد، چرا که این اجزا به هم مرتبط هستند. جامعه، موجودیتی با اجزای به هم پیوسته است و باید همه این اجزا به درستی عمل کنند. زمانی که جامعه در مسیر مثبتی قرار گیرد، آموزش و پرورش و خانواده نیز بهبود می‌یابند و در نتیجه میزان مطالعه و بسیاری از مسائل دیگر نیز تغییر خواهد کرد، زیرا این‌ها به هم مرتبط هستند.

در بسیاری از مباحث ساختاری، فرهنگی و تاریخی درباره گرایش به مطالعه، به این موضوع اشاره می‌شود که معضلات اقتصادی و افزایش قیمت کتاب، سبب شده تا کتابی که در گذشته کالایی عمومی و در دسترس همه مردم بود، به کالایی لوکس تبدیل شود. این وضعیت باعث شده که تنها برخی از طبقات اجتماعی، امکان دسترسی به کتاب را داشته باشند و بسیاری دیگر به دلایل اقتصادی از این امکان محروم شوند. حال سؤال این است که این وضعیت چقدر می‌تواند بر فرهنگ مطالعه و میزان کتابخوانی در جامعه تأثیر منفی بگذارد؟

قطعاً عوامل اقتصادی و تورمی تأثیرگذار هستند. وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، خانواده‌ها به راحتی می‌توانستند برای فرزندان خود کتاب داستان تهیه کنند. مثلاً ۱۰ یا ۱۵ سال پیش، قیمت کتاب بسیار پایین بود و این امکان برای بسیاری از خانواده‌ها وجود داشت که به راحتی کتاب‌های داستان را برای فرزندانشان خریداری کنند؛ اما امروزه حتی با درآمد متوسط یا بالاتر نیز این کار ساده نیست. این موضوع نشان می‌دهد که تورم و افزایش قیمت‌ها، تأثیر مستقیمی بر انتخاب‌های خانواده‌ها دارد. وقتی تورم رخ می‌دهد، معمولاً اولین اقلامی که از سبد مصرف خانوار حذف می‌شوند، کالاهای فرهنگی هستند. رفتن به سینما، تئاتر، خرید کتاب و آثار هنری، همگی در مواجهه با محدودیت‌های مالی به حاشیه می‌روند؛ زیرا این اقلام در اولویت‌های ضروری خانوار جای نمی‌گیرند. انسان به عنوان موجودی عاقل، ترجیح می‌دهد منابع مالی خود را صرف هزینه‌هایی کند که برای بقا و زندگی روزمره ضروری‌تر هستند، مانند اجاره خانه یا هزینه‌های درمان و خوراک. در چنین ساختاری، طبیعی است که اقلام فرهنگی به تدریج از سبد خانوار حذف شوند و این روند، تأثیر خود را بر نسل‌های بعدی و فرزندانی که در این خانواده‌ها پرورش می‌یابند، می‌گذارد. تحقیقات نیز این موضوع را تأیید می‌کنند که سبد فرهنگی خانوار در شرایط تورمی به سادگی حذف می‌شود و این حذف، پیامدهای بلندمدتی برای فرهنگ مطالعه و تربیت فرزندان خواهد داشت.

مواجهه با رویدادهایی نظیر نمایشگاه کتاب، تا چه حد می‌تواند بر فرهنگ مطالعه ما تأثیرگذار باشد؟ آیا این حضور مردم در نمایشگاه کتاب صرفاً به یک عمل روزمره و عادی تبدیل می‌شود و افراد صرفاً به این منظور در آنجا حضور پیدا می‌کنند که زمانی را بگذرانند و گشتی بزنند؟ یا اینکه این رویداد می‌تواند نقش عمیق‌تر و ماندگارتری در ترویج فرهنگ مطالعه در جامعه داشته باشد؟

بی‌تردید، رویدادهایی مانند نمایشگاه کتاب تأثیرگذار هستند و در هر مجموعه فرهنگی جایگاه بسیار مهمی دارند. گرچه ممکن است برخی افراد به این رویدادها فقط برای پیاده‌روی، شرکت در کلاس‌ها یا به دلایل مختلفی مراجعه کنند، اما وقتی برای ۱۰ روز متوالی به این موضوع توجه ویژه می‌شود و در رسانه‌ها و صدا و سیما و بین افراد مختلف مورد بحث قرار می‌گیرد، این امر نشان‌دهنده تأثیرگذاری آن است. دلیل این تأثیرگذاری به عوامل متعددی بازمی‌گردد؛ از جمله اینکه در نمایشگاه کتاب، امکان خرید کتاب با تخفیف و قیمت مناسب فراهم می‌شود.

رویداد بزرگی مانند نمایشگاه کتاب که حول محور کتاب می‌چرخد و روزانه گردش مالی چند میلیاردی دارد، به برساخت معنای کتاب در جامعه کمک می‌کند. کتاب به عنوان کالایی که توسط عده‌ای خریداری می‌شود، هرچند که اطلاع دقیقی از میزان مطالعه آن نداریم، اما همین خرید و مشاهده کتاب در معرض دید عموم، می‌تواند انگیزه‌ای برای دیگران باشد تا به سمت کتاب و کتابخوانی جذب شوند. حتی اگر برخی افراد فقط برای قدم زدن و حضور در محیط نمایشگاه مراجعه کنند، این حضور در فضای فرهنگی به خودی خود ارزشمند و از گشت‌وگذار در خیابان بهتر است. حضور در چنین محیطی می‌تواند به زعم روان‌شناسان، مجتمع‌های ادراکی جدیدی در ذهن افراد نسبت به کتاب ایجاد کند و در ترکیب با سایر عوامل، علاقه و نیاز به مطالعه را در آنان تقویت کند. بنابراین، به نظر من این رویدادها می‌توانند در ارتقای فرهنگ مطالعه در کشور بسیار مؤثر باشند، به ویژه اگر کاستی‌های اقتصادی و سایر موانع تا حدی کاهش یابند و امکان خرید کتاب برای عموم مردم فراهم شود.